قسمت چهلم قصه های هزار و یک شب

شب سی ام: حکایت شیخ خاموش و برادرش اعرج

شنودگان عزیز به قسمت چهلم از پادکست های داستانی نت به نت بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب رسیدیم.

در سه قسمت گذشته، ماجرای عاشق و دلاک را دنبال می کردیم. دلاکی که دست از سر جوان تاجر بر نمی داشت و پیوسته او را دنبال می کرد. جوان به هر زحمتی که بود خود را به خانه قاضی رساند تا معشوقه اش را ببیند. قاضی به تنبیه غلامی مشغول بود. دلاک که جوان را تعقیب می کرد، گمان برد که قاضی در حال کشتن اوست. دست به هوار برداشت و جمعیت عظیمی را به پشت در منزل قاضی کشاند. جوان از ترس به سردابه ای رفت و در صندوقچه ای مخفی شد. دلاک او را پیدا کرد با باز شدن در صندوق، جوان از آن بیرون پرید و پایش شکست. جوان از مهلکه (بهتر بگوییم، از شر دلاک) گریخت. برای آنکه دیگر اثری از این دلاک سه پیچ و بد پیله نبیند، تمام مال و غلامان خود را بخشید و از آن شهر فرار کرد. اینگونه بود که به شهری رسید که مبدا داستان ما بود.

اگر خط داستان را دنبال کنید، به خاطر می آورید که خیاط در حال تعریف کردن داستانی برای هارون الرشید بود. و داستان هم به مجلسی مربوط بود که جوان بازرگان با دیدن شخصی در آن جمع، بر آشفت و قصد رفتن کرد. جوان و آن شخص، همان عاشق و دلاک بودند که در چهار قسمت گذشته ماجرایش را شنیدید.

دوستان، شخصیت دلاک در این داستان؛ یادآور افرادی است که برای ما جز ضرر نیستند اما به هر دلیلی نمی توانیم آنها را کنار بگذاریم. افرادی که اگر به انها اجازه نفوذ دهیم، کنترل زندگی ما را در دست می گیرند.

مینی سریال بچه گوزن (Baby Reindeer) که بر اساس یک داستان واقعی است، به خوبی این موضوع را به نمایش می کشاند. دیدن آن خالی از لطف نخواهد بود.

بگذریم! همه که داستان جوان را شنیدند؛ به دلاک گفتند تو واقعا چنین کردی؟ دلاک انکار می کند و می گوید من اصلا پرگو نیستم. اگر فکر می کنید من اینگونه ام، پس داستان برادران مرا بشنوید. اینگونه می رسیم به حکایت شیخ خاموش و برادرش اعرج؛ تا دوباره مثل همیشه شاهد زایش قصه ای از دل قصه های هزار و یک شب باشیم.

عوامل تولید:

گوینده: ریحانه زارعی

صدابردار: علی اقبال

تدوینگر: رضا طریحی

تهیه شده در استودیو نت به نت

 بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب

 پخش از وبسایت فرهنگی آموزشی نت به نت