قسمت سی و نهم قصه های هزار و یک شب
شب سی ام: حکایت عاشق و دلاک (بخش چهارم)
در پادکست قبلی شنیدیم دلاک همچون زالو به جوان تاجر چسبیده بود. جوان هم عجله داشت و می خواست هر چه سریعتر به دیدار معشوق خود، دختر قاضی رود. از این رو جوان، دلاک را در پی نخود سیاه روانه کرد. اما دلاک که بو برده بود، پشت دیواری کمین کرد و به تعقیب جوان پرداخت. تا اینکه جوان به خانه قاضی رسید. از قضا قاضی یکی از غلامان خود را کتک می زد. دلاک که صدای آه و فغان را شنید، خود را نمایان کرد و فریاد سر داد که وامصیبا، قاضی خواجه مرا کشت. سپس خود را به سرای جوان رساند و غلامان تاجر را به سوی منزل قاضی، همراه خود کرد. قاضی از همه جا بی خبر گفت چه شده است؟ دلاک گفت تو خواجه مرا کشتی. خواجه کیست؟ خواجه چیست؟ چرا دلاک این همه هوچی گر است؟ این داستان به کجا میرسد؟
شما را به شنیدن پادکست 39 از مجموعه صوتی قصه های هزار و یک شب دعوت می کنیم.
عوامل تولید:
گوینده: ریحانه زارعی
صدابردار: علی اقبال
تدوینگر: رضا طریحی
تهیه شده در استودیو نت به نت
بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب
مطالب مرتبط
دیدگاه ها
ثبت دیدگاه جدید
قسمت سی و نهم قصه های هزار و یک شب
قسمت سی و نهم قصه های هزار و یک شب