قسمت سی و سوم قصه های هزار و یک شب
شب بیست و هفتم: حکایت نصرانی (بخش سوم)
در اپیزود قبلی از مجموعه داستان های صوتی قصه های هزار و یک شب و ادامه حکایت نصرانی؛ شنیدیم که بازرگان هر شب به منزل دختر می رفت و پس از عیش و نوش، 50 دینار در دستارچه ای می گذاشت و در زیر بالین ماه روی خویش پنهان می کرد و می رفت. این کار تا جایی تکرار شد که دیگر پولی برایش نماند. از این رو به بازار رفت و از مردی جنجگو، دینارهایش را دزدید. اما در همان جا رسوا شد و شحنه و والی شهر به آنجا رسیدن و حکم به قطع دست راست او دادند. او که دست خود را از دست داده بود، حزین و مغموم به منزل دختر رفت. دختر با زیرکی ماجرا را فهمید. به او گفت تو به خاطر من از مال و حتی دستت گذشتی. من و هر چه مال و کنیز دارم مال تو. بدین شکل وصلتی شکل گرفت. اما دخترک مریض شد و بعد از یک ماه مرد.
همه اینها قصه بازرگان بود که برای نصرانی تعریف می کرد. نصرانی دانست که دلیل تجارت کنجد هم بر اینست که انبار کنجد شهر، یکی از اموال دخترک بوده است. بازرگان به نصرانی گفت همه سکه ها از تو، به شرطی که با من به شهرم بیایی.
همان شهری که ریشه اصلی داستان در آنجاست. اگر یادتان باشد، دو قسمت قبل از این، ماجرای احدب را داشتیم که به قتل رسیده بود. این داستانی که نصرانی تعریف کرد، برای آن بود تا شاید پادشاه خوشش آید و از جان هر چهار نفر بگذر. اما پس از پایان قصه، پادشاه گفت داستانت جذابیت لازم برای حفظ جانتان را نداشت و فی الحال همه شما بایستی اعدام شوید.
حال با شنیدن این پادکست، ادامه ماجرا را خواهید شنید.
عوامل تولید:
گوینده: ریحانه زارعی
صدابردار: علی اقبال
تدوینگر: رضا طریحی
تهیه شده در استودیو نت به نت
بر اساس کتاب قصه های هزار و یک شب
مطالب مرتبط
دیدگاه ها
ثبت دیدگاه جدید
قسمت سی و سوم قصه های هزار و یک شب
قسمت سی و سوم قصه های هزار و یک شب