دو نوازی من و ایمان در اولین سالگرد درگذشت استاد شجریان
میگن سن هر چی بالاتر میره، گذر زمان سریع تر حس میشه. این رو ماهایی که از سی رد میشیم با پوست و گوشتمون حس می کنیم. اما گاهی وقتا پیش میاد که این سرعت، مضاعف هم میشه. البته این یکی رو حس نمی کنی، بلکه یهو سر یه بزنگاهی غافلگیرت میکنه. این حقیقت رو دو بار تو زندگیم احساس کردم. یه بار وقتی بود که خواهر عزیزم الهه رو از دست دادم، دفعه دوم هم همین چند روز پیش بود، وقتی که فهمیدم به سالروز درگذشت استاد محمدرضا شجریان رسیدیم. وقتی فوت یه عزیزی باورمون نشه، به شدت درک موضوع رفتنش برامون سخت میشه. وقتی توی فضای مجازی دیدم استوری ها و پستهای سالروز فوت ایشون رو، بهت زده شدم. یعنی واقعا یک سال گذشت؟ مگه میشه؟ خلاصه به خودم گفتم زندگی همینه. به خودت میای میبینی ماهها و سالها میگذره و ما در غفلت روزمرگی ها، این گذر رو احساس نمی کنیم. واقعا حس من این بود که حتی یک ماه هم از اون شک عظیمی که همه کشور رو تکون داد نگذشته. چقدر دلم میخواست یک بار برم توس و بر مزار این هنرمند بزرگ ساز بزنم. نمیشد، این کرونای لعنتی اجازه نمی داد. البته دروغ هم نگفته باشم بخشی از این نرفتن هم تقصیر خودم بود. اهمال کردم و فضایی بین مشغله هام برای این منظور باز نکردم. روحت شاد ای استاد بزرگ، ای خسروی آواز. نوای روح بخشت همیشه با ما خواهد بود، و راه و منش تو سر لوحه و الگوی ما قرار خواهد داشت.
و اما داستان دو نوازی من و ایمان باغلاما و کمانچه
در استودیوی شخصی خودم بودم و بعد از چند ساعت ضبط محتوا، برای استراحت اینستاگرام رو باز کردم. متوجه شدم سالروز درگذشت استاد شجریان عزیز از راه رسیده و هر کسی داره ارادت خودش رو به این بزرگوار نشون میده. من اعتقاد دارم ارادت قلبی به داد و بیداد و فریاد زدن ارادت نیست. ارادت یک امر دلیه و می تونه دلی بمونه.
دلم گرفت وقتی یه بار دیگه غم از دست دادن این استاد عزیز در دلم زنده شد. استودیوی من در طبقه زیرین منزل پدریم قرار داره. اون روز هیچکس خونه نبود. خواستم کمی به یاد استاد و غمی که در دلم بود برای خودم ساز بزنم. اول تار رو برداشتم. اما دیدم هوای دلم یه ساز بم تر رو میطلبه. نگاهم به باغلاما افتاد که ماهها بود بهش دست نزده بودم و گوشه اتاق به دیوار آویزون بود. گفتم شاید این باغلاما که خیلی وقته مهجور رها شده، با سوز دل من همسو بشه. شروع کردم به بداهه نوازی. حس و حال غریبی داشتم. روند بداهه طوری بود که وارد آواز بیات کرد شدم. ناخودآگاه دیدم در حال نواختن ملودی های تصنیف دل دیوانه هستم. صدای پا از پله ها به گوشم رسید. فهمیدم یکی داره میاد پایین. با خودم گفتم کاش الان کسی نمیومد و می تونستم با این حال خودم تنها باشم. در باز شد و داداشم ایمان رو با کمونچه اش دیدم. گفتم تو خونه بودی؟ گفت آره داشتم کتاب میخوندم صدای سازتو شنیدم. گفتم بیام با هم بزنیم. گفتم چه خوب، داشتم دل دیوانه استاد شجریان رو میزدم. بلدی؟ گفت نزدم تا حالا ولی خب کار می کنیم درش میاریم. تقریبا یک ساعت طول کشید که به هماهنگی در این قطعه برسیم. بر خلاف اون موقع که دوست نداشتم کسی بیاد پیشم، خوشحال بودم که ایمان اومده تا یکی از تصنیف های زیبای استاد رو کار کنیم. حس خیلی خوبی داشت، دلم نیومد این حس رو با بقیه به اشتراک نذارم. دوربین رو گذاشتم روی ضبط و خیلی دلی این قطعه ای که مشاهده می کنید رو اجرا کردیم. کم و کاستی ها رو ببخشید. خیلی یهویی شد. ممنون از داداشم ایمان عزیز که برای این قطعه منو همراهی کرد.