فروشگاه

مقالات

مقالات

بداهه نوازی با یاد هینزای مه آلود

  • انتشار1399/05/17
  • بازدید
بداهه نوازی با یاد هینزای مه آلود

سلام به دوستای خوبم. خوشحالم که یه بار دیگه در وبلاگ شخصی خودم باهاتون حرف میزنم. این قسمت از سایتم رو خیلی دوست دارم. چرا که آزادم هر چی میخام بنویسم و خود خودم باشم. ویدیویی که در زیر این نوشته ها خواهید دید، یه اجرای نیمه بداهه است که به یاد یکی از خاطرات ترسناک ولی شیرین من اجرا شده. این که چرا اسمش رو گذاشتم هینزای مه آلود رو در ادامه توضیح میدم. قبلا که فرصت بیشتری تو زندگی داشتم و موسیقی همه وقتم رو پر نکرده بود، گاهی یه مینی تور راه می انداختم و تقریبا بیست سی نفر می شدیم و میرفتیم به یه سمتی. یه بار می رفتیم طبیعت، یه بار هم میرفتیم دیدن آثار قدیمی و تاریخی. یکی از مکان های توریستی که خودم به شخصه خیلی بهش علاقه دارم، روستای ابیانه است. روستایی زیبا که خونه هاش طرح پلکانی دارن. توی ساخت همه خونه ها از یه خاکی استفاده شده که بافت این روستا رو کاملا قرمز رنگ کرده و اما ماجرای هینزای مه آلود چیه که حضورش در پس خاطرات من انقدر پر رنگ و موندگاره؟ الان براتون می گم. در جنوب شرقی روستا یه رود خونه وجود داره که گردشگرها می تونن با گذر از اون و یه پیاده روی نیم ساعته، به یه دره ای برسن که در دلش یه معبد قدیمی رو جا داده. اکثر گردشگرا این زحمت رو به خودشون نمیدن که تا اونجا برن. ولی من به شما پیشنهاد  میکنم اگه رفتید ابیانه، حتما یه کفش مناسب بپوشید که این معبد افسانه ای رو از نزدیک ببینید. واقعا ارزشش رو داره. در دل صخره ها یه فرو رفتگی طبیعی وجود داره که این معبد کوچیک در همون قسمت ساخته شده. هر دو طرفش با کوه محاصره شده و یه رودخونه خروشان هم از مسیرش می گذره. درختای ستبر و تنومندی در مسیر این رودخونه قد کشیدن که جلوه بی نظیری رو به اونجا داده. از اونجا که این منطقه بیرون از روستاست، خیلی بکر و دست نخورده باقی مونده و اگه برید اونجا، دلتون میخاد ساعت ها بشینید و از صدای طبیعت و زیبایی خیره کنندش لذت ببرید. صدای شر شر رودخونه و خوندن پرنده ها، تابش نور خوشید که از لابلای شکاف کوهها خودنمایی می کنه و هوایی تازه که اکسیژن خالص رو به رگها هدیه میده. معبد کوچیک و زیبایی که اونجاست به اسم معبد هینزا شناخته می شه. انگار اونو از دل صخره ها تراشیدن. حتی وقتی داخلش میشی، میبینی که یکی از دیواره هاش از جنس همون صخره هاست. خب بیش از این توصیف نمیکنم که خودتون یه روزی برید و از نزدیک ببینید. اما جریان هینزای مه آلود! یه بار که با یه اکیپ ده پونزده نفره رفتیم ابیانه، تو مسیر معبد یه زنبور قرمز مچ پامو نیش زد. خیلی درد داشت. ولی به هر حال خودمون رو رسوندیم به درختها و بساط کردیم. رفته رفته پام ورم کرد یه طوری که دیگه کفشم رو هم نمی تونستم بپوشم. یکی دو ساعت بعد بچه ها همه تصمیم گرفتن برن کوه نوردی. خب من به خاطر پام نمی تونستم برم. یکی از بچه ها پیشم موند و بقیه رفتن. بعد از حدود نیم ساعت توجهمون به یه توده حجیم ابر جلب شد که آروم آروم داشت از پشت کوهی که روبرومون بود به سمت ما سرازیر میشد. صحنه فوق العاده ای بود ولی بعد از پنج دقیقه تبدیل شد به یکی از ترسناک ترین تجربه های زندگی من. اون ابر مثل یه شبح سفید همه چی رو تو خودش بلعید و به ما رسید. یه دفعه فقط من موندم و دوستم و سفیدی مطلق. چشم چشم رو نمی دید. باورم نمیشد مِه بتونه کاری کنه که حتی جلوی پامم نبینم. انگار وارد یه سیاره دیگه شده بودیم. اولش همه چیز خوب بود. ترسمون از جایی شروع شد که صدای خُرخر گرگ شنیدیم. اینکه واقعا صدای گرگ بود یا ذهنمون تو اون فضای وهم آلود اون صدا رو ساخته بود زیاد فرقی نمی کرد. دو تا پا داشتیم، دو تا پا هم قرض گرفتیم و بی اختیار بدون اینکه هدفی داشته باشیم شروع به دویدن کردیم. تصور کنید توی مه غلیظ با پای آسیب دیده داشتم بی هدف از ترس جونم می دویدم. دویدنمون هیچ جهت خاصی نداشت ولی بعد از دو دقیقه یهو خودمون رو جلوی در ورودی معبد هینزا دیدیم. هیچ وقت اون لحظه شیرین رو فراموش نمی کنم. لحظه ای که هر دو خودمون رو پرت کردیم داخل معبد و در رو بستیم. به یکباره اون وهم ترسناک جای خودشو با حس شیرین امنیت عوض کرد. دقیقا برامون مثل یه جان پناهی بود که ما رو در آغوش خودش جا داد. فضای داخل معبد با چند تا فانوس روشن شده بود و توی اون لحظات یه حس عرفانی عجیبی رو بهمون داده بود. خلاصه اینکه بعد از یک ساعت اون ابر رد شد و همه چیز دوباره عادی شد. وقتی از معبد بیرون رفتیم تاره فهمیدیم اون صدایی که شنیدیم صدای گرگ نبوده، بلکه چند تا سگ گله بودن. دوستامون برگشتن و ماجرا رو تعریف کردیم. به جای همدردی همشون خندیدن. گفتن اتفاقا وقتی توی کوه بودیم ما هم وارد مه شدیم. ولی به جای اینکه بترسیم کلی از اون فضا لذت بردیم. اینجوری شد که فوگی هینزا (هینزای مه آلود) تبدیل شد به یکی از خاطرات ترسناک ولی خیلی شیرین من. اما این قطعه ای که مشاهده می کنید یه کار نیمه بداهه است که به همراه دوستای هنرمندم فرشاد زاویه و سوگل فرزانگان نواختیم. چند روز قبل از ضبط این قطعه، با فرشاد مشغول آزاد نوازی بودیم. اون با گیتارش در گام فلامنکو میزد، من هم دیدم جمله ای که به یاد هینزای مه آلود ساخته بودم، رو این گام میشینه. تارم رو برداشتم و باهاش همراهی کردم. به هماهنگی جالبی رسیدیم ولی فرصت نشد به عنوان یه قطعه ضبطش کنیم. چند روز بعد به همراه فرشاد و سوگل، همون قطعه رو نواختیم و وقتی به هماهنگی رسیدیم، دوربین رو روشن کردیم که حاصلش شد این ویدیو که تقدیم میکنیم به گل روی شما. البته تخصص سوگل پیانو و گیتاره. از ایشون درخواست کردیم که به عنوان ریتم در این قطعه از دف استفاده کنه. امیدوارم بپسندید.

 

 

 

تهیه شده در وب سایت آموزش موسیقی نت به نت

نظر دهید (برای اعضا)

Captcha

نظرات (0)

تاکنون نظری ثبت نشده است.

سبد خرید 0
تماس با ما